گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فلسفه اسلامی
جلد اول
ادامه و خلاصه فصل " 13 " دفع اشكالات وارده بر قاعده " هر متحركی را


محركی غير از اوست "


يادآوری :


بحث ما درباره اثبات اين اصل مهم است كه : " آيا حركت نيازمند
محرك است يا بی نياز است " . و تعبير رساتر اين است كه گفته شود .
" آيا شی‏ء متحرك در حركت خودش نيازمند به محركی غير از خود هست يا
نيست " .
قبلا گفتيم يكی از اصول و پايه های برهان محرك اول ارسطو همين است كه‏
هر متحركی نيازمند محركی غير از خود می‏باشد . در عصر حاضر اين اصل‏
ارسطوئی مورد خدشه و ايراد قرار گرفته است و همچنين اشكالات فخر رازی را
بر اين اصل بيان كرديم . مرحوم آخوند برای پاسخگوئی به اشكالات فخر رازی‏
در اين فصل براهين حكما را جمع آورده و ابتدا ايرادهای فخر رازی را به‏
اين براهين نقل و سپس نقد كرده است .
از شش دليل منقول از حكما ، سه دليل را بيان كرديم و نقد فخر رازی را
نيز ذكر كرديم و اكنون برهان چهارم حكما را ذكر می‏كنيم :
برهان چهارم : اگر جسم لذاته متحرك باشد ، لازم می‏آيد كه جميع اجسام در
جميع حركات با هم اشتراك داشته باشند . در اين صورت محال است كه بعضی‏
از
اجسام نوعی از حركت را داشته باشند و دسته ديگر فاقد آن حركت باشند و
وضع حركتشان با يكديگر اختلاف داشته باشند .
فخر رازی بعد از اينكه جسم را تحليل كرد به سه خصوصيت : 1 مقدار 2
صورت جسميه 3 ماده و هيولی ، دو امر از اين سه خصوصيت را مورد اشكال‏
قرار داد ، دو امری كه ميان فلاسفه از مسلمات است . يكی اينكه : همه‏
فلاسفه وحدت نظر دارند كه صورت جسميه در همه اجسام واحد است يعنی وحدت‏
نوعی دارد ، مقصود از صورت جسميه اين است كه همه اجسام با همه اختلافات‏
نوعی ای كه دارند و بعضی ها جمادند و بعضی نبات و بعضی حيوان ، و ليكن‏
همه در اين جهت مشتركند كه دارای يك جرم و جوهر جرمانی هستند كه بموجب‏
آن جوهر جرمانی ، قابليت ابعاد سه گانه دارند و صفت " قابليت ابعاد
سه گانه " از اين خصوصيت جسم ناشی می‏شود . در اين مورد هيچيك از فلاسفه‏
اختلاف ندارند و ملاك جسميت نيز همين است . وقتی می‏گوئيم انسان جسم‏
است يعنی يك جوهر جرمانی است كه بموجب همين جوهر جرمانی دارای ابعاد
ثلاثه است . همينطور است وقتی به درخت و آب و هوا می‏گوئيم جسم .
اشكال فخر رازی بر برهان چهارم : اشكال فخررازی اين است كه : اولا : به‏
چه دليل يك جسميت مشتركه در همه اجسام وجود دارد ؟ ممكن است خصلت‏
قابليت ابعاد سه گانه كه در همه اجسام وجود دارد ناشی از چيزهای متعدد
باشد . مثلا در انسان چيزی موجب قابليت ابعاد سه گانه باشد و در درخت‏
چيز ديگری ثانيا : اگر هم بپذيريم كه جسميت در همه اجسام مشترك است ،
چرا و به چه دليل اگر جسميت مشترك باشد و جسم اگر حركتش لذاته باشد ،
همه اجسام يك جور حركت بايد داشته باشند ؟ و چگونه می‏توانيد ثابت كنيد
: " ملزوم واحد در همه جا بايد لازم واحد داشته باشد ؟ " ، اين مطلب با
آن اعتقادی كه در باب جسم فلك داريد مغاير است . فلك جسم است و در
عين حال يك سلسله لوازم دارد كه اين لوازم از مختصات جسم فلك است و
هيچ دليلی ندارد كه همه اجسام واجد همان مختصات باشند
توضيح اينكه : قدما در مورد فلك اولا معتقد بودند كه افلاك جسم هستند و
ثانيا شكل هر فلكی را از لوازم همان فلك می‏دانستند . در اجسام مادون‏
فلك مثل آب و هوا و انسان ، شكل هر كدام را لازمه وجودی آن نمی دانستند
و ليكن در مورد فلك معتقد بودند كه شكل در فلك غير قابل تغيير و عوض‏
شدن است و محال است كه شكل فلك دچار تغيير و كون و فساد شود .
فخررازی بهمين عقيده كه در مورد فلك وجود داشت استناد می‏كند و می‏گويد
: آيا خصوصيت فلك بواسطه جسميت فلك است يا بواسطه چيز ديگری است .
اگر بواسطه جسميت فلك است ، بايد در همه اجسام اين خصوصيت وجود داشته‏
باشد ، زيرا بقول شما لازم امر واحد يعنی جسميت بايد در همه اجسام واحد
باشد . و اگر بگوئيد اين ويژگی بواسطه جسميت فلك نيست بلكه به جهت‏
وجود امری است كه آن امر عارض بر جسميت فلك است ، در اين صورت سؤال‏
می‏كنيم آن امر عارض بر جسميت فلك ، آيا لازمه جسم فلك است يا مفارق‏
جسم فلك است . اگر عرضی لازم باشد نقل كلام به آن می‏كنيم و می‏گوئيم آن‏
عرضی لازم اگر بواسطه جسميت فلك است ، همه اجسام بايد اين عرضی لازم را
داشته باشند و به تبع آن ، بايد لوازم اين لازم را نيز داشته باشند و در
اين صورت اشكال بجای خود باقی است . اما اگر آن عرضی ، مفارق باشد
جواب اين است كه يك امر مفارق نمی تواند منشاء يك سلسله لوازم باشد
در حاليكه شما ثبات شكل را در فلك از امور لاينفك و از لوازم فلك‏
دانستيد . مگر اينكه بگوئيد عدم كون و فساد و تغيير شكل در فلك از
مفارقات است و امكان دارد ، كه اين عقيده را هيچ فيلسوفی ابراز نكرده‏
است . بنابراين با اعتقاد به اينكه اگر حركت لازمه ذات جسم باشد بايد
در همه اجسام يكسان باشد ، اين لوازمی كه برای فلك قائل هستيد چگونه‏
توجيه می‏كنيد ؟
جواب مرحوم آخوند به اشكال فخر رازی : مرحوم آخوند در جواب اين اشكال‏
می‏گويد ريشه شبهه در اين است كه رابطه ماده و صورت و رابطه جنس با فصل‏
درست ادراك نشده است ، رابطه‏ای كه ميان ماده با صورت و جنس با فصل‏
برقرار
است از قبيل رابطه عوارض اشياء با اشياء نيست . اشكال كننده بدون‏
تمييز اين دو رابطه آن تقسيمی را كه فقط در مورد عوارض می‏تواند صحيح‏
باشد ، در مورد صورت و فصل نيز بكار برده است .
عوارض اشياء و به تعبير بهتر اعراض ( 1 ) اشياء ، يعنی اموری كه خارج‏
از
ذاتند ولی ملحق به ذات می‏شوند . رابطه اعراض با معروضات خود اين است‏
كه ، معروضات بدون عرض و مستقلا تعيين و تحقق دارند . معروض مستقل از
هر عرضی تحقق دارد و در تحقق نسبت به عرض مستغنی است . و عرض بعد از
مرحله تحقق معروض ، عارض آن می‏شود . مثل جسم و سفيدی ، درست است كه‏
هر جسمی رنگی دارد و يكی از آنها سفيدی است ، ولی جسم در تحقق و تحصل‏
خودش نيازی به رنگ ندارد ، بعد از مرحله تحصل جسم ، سفيدی عارض آن‏
می‏شود . در اين مورد اين پرسش بجاست كه گفته شود آيا سفيدی كه عارض بر
جسم شده است لازمه جسم است يا امری مفارق است . ؟
اما در مورد جنس و فصل ، آنچه جنس است تحققش به تحقق فصل است ، به‏
تبع تحقق فصل است ، نه اينكه جنس تحققی مستقل دارد . مثلا در نسبت عدد
كه جنس است با انواع آن يعنی اعداد مثل دو و سه و چهار و پنج ، اينطور
نيست كه در مرحله اول عدد تحقق يابد و سپس دو تا يا سه تا و يا چهار تا
بودن بر آن عارض شود . عدد مفهوم مبهمی است كه تحققش به دو تا و سه تا
است ، عدد امر مبهم الوجودی است كه يك وجود تمام ندارد و وجودش‏
همواره در ضمن يك نوع و در ضمن يك فصل است ، مضمن در آن فصل است ،
بهمين دليل آن را ماهيت ناقص می‏نامند . رابطه ماده و صورت نيز مانند
رابطه جنس و فصل است . ماده ای كه فيلسوف از آن سخن می‏گويد امكان وجود
ندارد مگر در ظل و ضمن يك صورتی .
لوازمی چون وضع خاص و عدم كون و فساد و خرق و التيام و امثال اينها ،
از لوازم صورت فلك است نه از لوازم جسميت فلك يا از لوازم عوارض‏
جسم فلك . به عقيده قدما فلك دارای نفس و صورت است و اين خصوصيات‏
از لوازم صورت و نفس فلك است و نفس و صورت فلك نيز از لوازم‏
جسميت فلك نيست ، برعكس جسميت تابع صورت است ، جسميت فلك برای‏
صورت آن حكم ماده را دارد .
پس اين سئوال بی اساس است كه عوارض موجود در فلك يا بجهت جسميت‏
فلك است يا بجهت لوازم جسميت آن . نه بواسطه جسميت است و نه بواسطه‏
عوارض جسميت ، بواسطه چيزی است كه خود جسميت هم در اصل وجودش به آن‏
نيازمند است و آن چيز " صورت فلك " و " نفس فلك " است .
اين خلاصه جوابی بود كه مرحوم آخوند به اشكال فخر رازی در مورد اشتراك‏
جسميت در اجسام مختلف ، می‏دهد .

اشكال فخر رازی به وحدت ماده در اجسام مختلف :


بعد از نقض و ايراد فوق درباره " صورت جسميه " فخررازی می‏پردازد به‏
خرده گيری در يكسان بودن " ماده جسميه " و " هيولی " در اجسام مختلف‏
و می‏گويد به چه دليل " هيولی " يا " ماده اوليه " در همه اجسام يكی‏
است . شايد ماده اجسام در اجسام ، متعدد باشد . به چه دليل ماده هوا و
ماده آب يكی است و صورتها هستند كه مختلف و گوناگونند ؟ در حالی كه‏
اگر بپذيريم ماده مختلف است ، براحتی می توانيم مسئله اختلاف اجسام را
در لوازم ، توجيه كنيم و مثلا بگوئيم اينكه فلان جسم فلان حركت را دارد و
آن جسم ديگر فاقد اين حركت است به دليل مغايرت مواد آن دو است . و
همچنين بالا رفتن دود و پائين افتادن سنگ را می‏توان با اختلاف در ماده‏ها
توجيه كرد .

جواب مرحوم آخوند :


مرحوم آخوند اشتباه فخررازی را عدم ادراك صحيح تعريف و حقيقت ماده‏
بيان می كند و می‏گويد : آن چه كه در اينجا ماده ناميده ای فقط اسمش ماده‏
است و معنای آن غير از منظور فلاسفه است . اساسا بايد ديد چرا در اجسام‏
به وجود ماده قائل شده‏ايم و بايد ديد آن دليلی كه ما را به وجود ماده‏
رهنمود می‏گردد چه چيزی را بعنوان ماده ارائه می‏دهد . برهان و دليل چيزی‏
را در عالم و در اجسام اثبات می‏كند كه آن چيز قوه محض و قابليت محض‏
است .
يك موقع كسی اساسا به وجود ماده قائل نمی شود ، او ديگر نه به واحد
معتقد است و نه به كثير . ولی اگر كسی به ماده معتقد گشت كافی نيست كه‏
لفظ ماده را بگيرد و معنای آن را رها كند . برهان آن چه را كه به نام‏
ماده اثبات می‏كند
هيچ هويتی ندارد ، جز قابليت محضه و جز استعداد محض هيچ فعليتی ندارد .
تمام فعليتش اين است كه قوه ساير اشياء است ، امكان ساير اشياء است .
حال اگر برای او حيثيتی قائل شويم او ديگر ماده نيست ، او مجموعی از
ماده و صورت است . ماده چيزی است كه شی‏ء بواسطه آن می‏تواند بپذيرد .
غير از اينكه مناط پذيرش است مناط هيچ چيز ديگری نيست . چنين چيزی را
چطور می‏توان منشاء حركات مختلف دانست و گفت منشاء حركات مختلف ماده‏
های مختلف است . ماده اگر منشاء حركت شود ، حيثيتی غير از حيثيت‏
پذيرش پيدا كرده است .
اين خلاصه پاسخ مرحوم آخوند به اشكال فخر رازی بود و غير از اين ايراد ،
ايراد پنجمی نيز فخر رازی مطرح كرده است كه مرحوم آخوند می‏گويند اين‏
ايراد هم برميگردد به عدم درك صحيح قوه و قابليت كه در مباحث قبل بيان‏
كرديم .
فخر رازی در ضمن مطالب خود مطلبی را طرح می‏كند كه در حقيقت مغاير
است با برهان پنجم حكما در اثبات نيازمندی شی‏ء متحرك به محركی غير خود
در برهان پنجم ، فلاسفه گفته اند قابل و فاعل نمی تواند يك چيز باشد .
فخررازی همين مطلب را نقض می كند .

اشكال فخر رازی بر مغايرت فاعل و قابل :


به نظر فخررازی در لوازم ماهيات قابل و فاعل يكی است . يعنی ماهيت‏
برای لوازم خودش هم فاعل است و هم قابل ، مثل زوجيت برای اربعه آيا
اربعه فاعل زوجيت است يا قابل زوجيت ؟ جواب اين است كه اربعه به‏
اعتباری فاعل زوجيت و به اعتباری ديگر قابل زوجيت است . اربعه قابل‏
زوجيت است زيرا غير از اربعه چيز ديگری نيست كه بگوئيم زوجيت عارض‏
آن شده و به تبع آن چيز عارض اربعه شده است ، بلكه عارض خود اربعه‏
است . در عين حال فاعلی هم در كار نيست كه بگوئيم از خارج آمده است و
اربعه را زوج كرده است . اربعه زوجيت را خودش به خودش داده و خودش‏
نيز از خودش پذيرفته است پس هم فاعل است و
هم قابل .

جواب مرحوم آخوند :


اساسا در باب ماهيت فعل و قبولی نيست و مجازا گفته می‏شود فعل و قبول‏
، ماهيت امری است اعتباری و لوازم آن نيز از اعتبارات ذهن است . ذهن‏
ماهيتی را اعتبار می‏كند و وضع می‏كند و همان ذهن هم برای آن لوازمی را
تصور می‏كند . ماهيت چيزی نيست كه قابل چيزی يا فاعل چيزی باشد ، بحث‏
ما درباره واقعيات عينی و خارجی است ، قبول عينی يعنی يك امری در خارج‏
وجود دارد و يك امر عينی ديگر را در خارج می‏پذيرد . حركت برای جسم مثل‏
زوجيت برای اربعه نيست ، حركت امری عينی است و همچنين جسم نيز
واقعيتی خارجی است نه ذهنی و اعتباری .